چرنديات ذهن من

ساخت وبلاگ
یک سال منتظر بمونی یه جمله ای رو از زبون یکی بشنوی، بعد یکی دیگه بهت بگه... قانون زندگی انگار اینه همیشه ! اون لحظه به این فکر میکردم، این صدای کیه که داره این جملات رو میگه هر کار کردم نشد با صدای اونی که میخواستم تصورش کنم نشد فکر کنم الان جای دیگه ای نشستم و زمان هنوز از دست نرفته و حرفی که منتظرش بودم رو بالاخره شنیدم نشد که یه نفس راحت بکشم از شنیدنش و حس خوبش تمام وجودمو غرق خودش کنه اما خنده هام معنی دیگه ای داد خنده ها و بغضی از که فرط حسرت کردم و بهتی که درگیرم کرد ... دیشب تو اوج ناامیدی بودم که تلفنم زنگ خورد دیدم هنوز اون توان برام مونده که ذوق زده شم و 2 دقیقه ای آماده رفتن بشم پس انگار هنوز تا ته خط فاصله زیاده ... موضوع مطلب : چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 13:00

بین رمان هایی که تو زندگیم خوندم، رمانی که خیلی بیشتر از بقیه روایت داستانش رو تو زندگیم حس کردم، "صد سال تنهایی" بود اونم نه بخاطر تفسیر "تنهاییش" بیشتر بخاطر توضیح وقایع مشابهی که تو طول زمان تو زندگی آدمها تکرار میشدن اما چیزی که فرق داره نوع واکنش من به اتفاقاته 5 سال پیش، تو همچین موقعیتی حرص خوردم، یه عاااااالم عصبانی شدم، تیکه انداختم و دلخور شدم و از استعفا و مقاومت بقیه حمایت کردم الان تو چنین موقعیتی، میخندم،  به بقیه دلداری میدم، عصبانیتشون رو میفهمم و راحت میگذرم از ناعدالتی  چون میدونم اونقدرم مهم نیست که بخاطرش بزنی زیر کاسه کوزه همه چی  یا که با فکر اینکه بهت ظلم شده خودخوری کنی و حرص و جوش بخوری به قول پدرام، چیزی که خیلی مهمه، نوع روایت ما از اتفاقاته اگه تو ذهنمون یه جوری روایت کنیم که خیلی تحت فشاریم و ظلم شده بهمون، همین فکر و خیال روانی مون میکنه اما اگه روایت دیگه ای از قصه کنیم، قطعا نتیجه خیلی بهتره (حالا اگه خودش بیاد این نوشته ها رو بخونه میگه: نه من اینطوری نگفتم. این تیکه جمله م اونطوری بود فلان طور نبود ) مثل دوست خدابیامرزمون، خیلی به کلمات دقت میکنه صرفا به "جان کلام" کار نداره ---------- اما روایت من از این صبح دل انگیز مثلا تعطیل !!! صبح که میومدم به این فکر میکردم من چقدر آدمهای با این تیپ شخصیتی رو دوست دارم اینایی که خستگی ناپذیرن، اکتیون، پر از ایده و خلاقیتن و چیزی ناامیدشون نمیکنه چقدر خوش شانس بودم تو زندگیم که تقریباً همیشه یه آدم این مدلی دوروبرم بوده فعلا روایت من از این اوضاع خوبه هنوز اون درده منو نکشته ... قاعدتا باید قوی ترم کنه موضوع مطلب : چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 13:00